بهش گفتم: چرا هر بار وایمیسی و از شوهرت کتک میخوری؟
گفت: اگر خودمو نندازم جلو، شروع میکنه
خودش رو میزنه، اونقدر میزنه تا داغون شه،آخه موجیه
دست خودش نیست ... !
[ پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:عكس,شهدا,شهادت,عمليات,مادر,زهرا,سينه,دل خوشي هام,
] [ 23:5 ] [ طلبه ][
شهیدی که صدام پایش را گاز گرفت ...
گاهی اگر به آسمان نگاه کنیم ردی از بال گشودن آن بنده های صالح دیده میشود. قصه آن جماعت قصه دلنشین و حسرت برانگیزی است اما عجیب تر از آن ها، قصه جامانده های از آن قافله است که زرنگ تر و زیرک تر از باقی باقیمانده ها خود را آسمانی میکنند.
در ادامه....
ادامه مطلب
[ دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:شهيد,امیر,اسدی,فرمانده,تخریب,شهدا,خاطره,دل خوشي هام,
] [ 14:53 ] [ طلبه ][
کاربران شبکههای اجتماعی با انتشار تصویری قدیمی از به اسارت گرفتن
گروهی از سربازان عراقی توسط یک نوجوان بسیجی نوشتند: آقایان
اماراتی! خوب به این عکس نگاه کنید. همین یه جوجه برای 7 پشتتان کافی است.
[ سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:شهید,محمد,محمدنژاد,فریدونکناری,مادر,غسل,دل خوشي هام,
] [ 19:57 ] [ طلبه ][
حـالــش خیـلی بد می شـد…
یک بار خیلی اصرار کردیم که چرا؟
گفت : اگر در میان مین بودی و به خاطر اشتباهی چاشنی مین فسفری عمل می کرد
و دوستت برای این که معبر و عملیات لو نرود،
آن را می گرفت زیر شکمش و ذره ذره آب می شد و حتی داد نمی زد
و از ایــن ماجــرا فقط بوی گوشت کبــاب شده تـوی فضـا می ماند…
تو به این بو حساس نمی شدی ؟ !!!
[ دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:ميدان,مين,شهدا,شهادت,دل خوشي هام,
] [ 23:2 ] [ طلبه ][
ای برادر عرب که به دنبال من می گردی تا گلوله ات را در سینه ام بنشانی،
در روز قیامت جای من و تو عوض خواهد شد، آنروز من به دنبال تو خواهم گشت
تا نزد خداوند تو را شفاعت کنم.
((شهیدحاج علی محمدی پور))
23سال داشت و اهل روستای بیشه سر مازندران بود
همیشه می خواست سی و سومین شهید روستا باشد
اسمش مصطفی صفری تبار بود ولی دوست داشت «کمیل» صدایش بزنند
همسرش می گفت:
موقع خواستگاری از من پرسید:
ممکنه من یه روزی به شهادت برسم!
شما با این موضوع مخالفتی ندارین و می توانی با آن کنار بیآیی؟!
من چیزی نگفتم
فقط نگاهش کردم
دوباره پرسیدند و من گفتم:
نه مخالفتی ندارم
از همانجا فهمیدم که او از جنس زمینی ها نیست
13 شهریور 90 در درگیری با گروهک تروریستی پژاک به شهادت رسید
[ شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:شهيد,مصطفي,صفري,تبار,دل خوشي هام,
] [ 22:41 ] [ طلبه ][
شهید محمد جعفرخانی معروف بود به جعفرخان
فرماندهای گرهگشا بود
در عرصه هشت سال دفاع مقدس هم نقش آفرین بود و حتی در آن دوران از دلاور مردانی بود که از اروند رود عبور کرد
در سه متری!! تونل تروریستهای پژاک به شهادت رسید
تروریستهایی که به لحاظ تجهیزات و دستگاههای ارتباطی از سوی آمریکا مجهز شدهاند
همسرش میگفت:
چند ماه پیش از شهادت، خدا توفیق داد و عازم حج شدیم
ازش پرسیدم وقتی کعبه را دیدی از خدا چه خواستی؟
گفت: از خدا خواستم تا جایی که می توانم از دشمنان بکشم و خودم هم شهید شوم
[ شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:عكس,شهدا,شهادت,عمليات,مادر,زهرا,سينه,دل خوشي هام,
] [ 22:37 ] [ طلبه ][
بچه ها عبدالزهرا صداش میزدن
قبل علمیات کلاس امداد گذاشتن تا اگر کسی زخمی شد بدونه چطور جلوی خونریزیشو بگیره
شهید بریهی سر کلاس حاضر نشد و آخر کار موقع تقسیم باند و لوازم امداد اولیه رسید. دوستش گفت:
سرکلاس نمیای رب گوجه میشی نمیدونی باید چی کار کنی ها
خندید و باند رو تحویل گرفت و به شوخی گفت:
(که الان معلوم میشه زیادم شوخی نبود)
باند رو کف دستش گرفت و دستش رو روی پهلوی راست خودش گذاشت و گفت:
یعنی اگر اینجا تیرخورد اینجوری بذارم؟ بعد قه قه خندید و رفت
توی عملیات یه تیر خورد به پهلوش و شهید شد
[ شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:عكس,شهدا,شهادت,عمليات,مادر,زهرا,سينه,دل خوشي هام,
] [ 22:30 ] [ طلبه ][
مادر شهید علی اصغر مهردادی در حال غسل دادن پیکر فرزندش
داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت
رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته
حسیـــن......حسیـــن....حســـین......
طوریکه انگشتش زخم شده !
ازش پرسیدن:حاجی چکار میکنی ؟؟
گفت:
چون میسر نیست من را کام او ....... عشق بازی میکنم با نام او ......
شب دهم عملیات بود.
توی چادر دور هم نشسته بودیم.
شمع روشن کرده بودیم.صدای موتور آمد.
چند لحظه بعد، کسی وارد شد. تاریک بود. صورتش را ندیدیم.
گفت «توی چادرتون یه لقمه نون و پنیر پیدا می شه؟»
از صدایش معلوم بود که خسته است.
بچه ها گفتند «نه، نداریم.» رفت.
از عقب بی سیم زدند که «حاج مهدی نیامده آن جا؟» گفتیم «نه.»
گفتند «یعنی هیچ کس با موتور اون طرف ها نی
[ شنبه 26 اسفند 1391برچسب:شهيد,حاج,كهدي,زين الدين,دل خوشي هام ,خاطرات شهدا,
] [ 20:3 ] [ طلبه ][
ارزش اینان نیز کمتر از "شهیدان" نیست ...
چرا که آنها، یک بار "شهید" شدند ...
اما هر یک از اینـــــان ... روزی هزاران بار "شهید" میشوند ...
[ جمعه 25 اسفند 1391برچسب:شهيد,شهدا,جانباز,ارزش,دل خوشي هام,
] [ 21:36 ] [ طلبه ][
آمدی و مثل هر روز به تک تک چادرها سر زدی و آبریزگاهها را نظافت کردی و ظرف های مانده را تمیز کردی و دستی به روی چادرها کشیدی و بی آنکه سایه هیچ نگاهی را بر خود سنگین ببینی دوباره رفتی اما در طول این همه روز نگاهی ظریف همیشه ترا می پایید. بی آنکه یک بار هم از تو بپرسد: از کدام واحدی و یا از کدام شهر اعزام شده ای؟
این قصه هر روزت بود که آرام می آمدی و آرام می رفتی مثل کسی که نمی خواهد دیگران را با سر و صدایش بیدار کند و او همچنان ترا می نگریست تا اینکه یک روز تو نیامدی. صبح شده بود آبریزگاهها، ظرفها و پتوها دست نخورده، باقی مانده بودند و آن چشم منتظر، همچنان به دنبال تو می گشت، تمام اردوگاه را زیر پا گذاشت اما خبری از تو نبود برای کاری به ستاد لشکر آمدو تو در جمعی از رزمندگان مشغول گپ زدن بودی. او جلو می آید و می گوید: برادر چرا امروز به چادرها نیامدی؟ و تو فقط لبخندی زدی و گفتی: چشم، از فردا به موقع می آیم. دوستانت از او می پرسند: برای چه کاری باید بیاید؟ و او می گوید: ایشان هر روز می آمد آبریزگاهها را تمیز می کرد ظرفها را می شست و پتوها را جمع و جور می کرد اما امروز ندیدم بیاید. دوستانت عصبانی می شوند و به او پرخاش می کنند که: می دانی چه می گویی؟ و او متعجب و هراسان گویی به چشمهایش شک می کند و م یگوید: والله خودش بود، دروغ نمی گویم. به او تشر می زنند که: اصلا می دانی او کیست؟ و او با تعجب می گوید: نه
دوستانت می گویند: او فرمانده لشکر حاج اسماعیل دقایقی است. و تو که اکنون رازت برملا شده است در مقابل چشمهای گرد شده او فقط لبخند می زنی...
[ دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:عكس,خاطره,شهدا,شهيد,حاج,اسماعيل,دقايقي,فرمانده,لشكر,دل,خوش,دل خوشي هام,
] [ 1:13 ] [ طلبه ][
{یادداشت یکی از شهدای گردان حنظله لشگر 27 محمد رسول الله (ص) که در کانال منطقه عملیاتی فکه در حین تفحص بدست آمده است}
[ سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:شهيد,شهدا,تشنه,شهادت,خاطره,فكه,كانال,جنوب,دل خوشي هام,,
] [ 22:34 ] [ طلبه ][
دست دیگر شهید مفقودالاثر صداقتی درعملیات محرم قطع شد و در این هنگام شاسی گوشی را با پا فشار داد و گفت:
«این دستم هم مثل آن دستم شده و زیاد نمیتوانم حرف بزنم، سلام مرا به حضرت امام برسانید و بگویید:
رزمندگان در اجرای اوامر شما کوتاهی نکردند، وضع ما خوب است؛ مهمات،غذا، همه چیز داریم، منظورم را که میفهمید؟»
منظورش این بود که به امکانات مذکور شدیداً نیازمند بودند.
- پس از چند لحظه صدای او قطع شد؛ هر چه او را صدا زدند،جواب نداد؛ بعد خبرآمد که آن عزیز بزرگوار در همان لحظه به شهادت رسیده است.
(( خاطرات شهدات دل خوشي هام ))
[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:شهيد,شهدا,مفقود,اثر,صداقتي,خاطره,شهدا,دل,خوش,دل خوشي هام ,,
] [ 20:56 ] [ طلبه ][